((ملاقاتی))
آمد
دستش به دستبند بود
از پشت میله ها
عریانی دستان من ندید
اما
یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست
چیزی نگفت
رفت
اکنون اشباح از میانه ی هر راه میخزند
خورشید
در پشت چشمهای من اعدام میشود.
سلاماین اولین بار است که به وبلاگ شما سر می زنم. وبلاگ زیبایی دارید. از اینکه با وبلاگ شما آشنا شدم خوشحالم.راستی با تبادل لینک موافقید.موفق باشید.
سلام
این اولین بار است که به وبلاگ شما سر می زنم. وبلاگ زیبایی دارید.
از اینکه با وبلاگ شما آشنا شدم خوشحالم.
راستی با تبادل لینک موافقید.
موفق باشید.